روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

مهد بعد از 1ماه

از دیشب آروم و قرار نداشت اینکه می خواد بره مهد خیلی خیلی خوشحال بود کیف مهدش رو آورده بود و همه چیزهایی که دوست داشت مثل دفترچه و مداد رنگی و حتی کنترل های تلویزیون رو هم تو اون ریخته بود و سر شام با همون کیف رو پشتش نشست. صبح با اولین صدای من چشم هاشو باز کرد خیلی خوش اخلاق مسواک زد لباس پوشید و حتی تو ماشین آروم نشسته بود و از پنجره این ور و اون ور رو نگاه می کرد. تا مربیش رو دید پرید بغلش.... راستش کمی دلم گرفت آخه من آدم خودخواهی هستم از اینکه ببینم پاره تنم به کس دیگه این طور وابسته شده حس دلتنگی بهم دست داد، هزار بار خدای مهربونم رو شکر کردم هزار بار به خاطر دخترم و اینکه مهر اون مربی مهربون رو به دلش انداخته هزار بار به خاطر هم...
30 فروردين 1393

عقد کنون خاله جون

خاله مهربون روشا همونی که تا از در می رسه روشا خودش رو سراسیمه توی بغلش پرت می کنه، همونی که اگه بریم مسافرت هی سراغش رو می گیره و میگه دلم برای خاله تنگ شده، همونی که از شش ماهگی روشا سعی می کرد موقع هایی که مامان سر کاره جای خالی مامان رو براش پر کنه، همون خاله که همیشه سعی می کنه دست پر بیاد پیش روشا و من آرزو می کردم تو بچگی یه خاله این طوری داشته باشم. دیروز مراسم عقد کنون همون خاله جون بود و روشا کلی خوشحال بود مدام راه می ره و اسم نامزدش رو تکرار می کنه و هی می خنده. ای پیوند دهنده دلها ای خدای بزرگ و مهربان خودت همراهش باش در جهاد همسرداری و مادری کمکش کن بچه های سالم و صالح نصیبش بکن روزی حلال و فراخ براشون فراهم کن ...
23 فروردين 1393

تعطیلات نوروزی

شکر خدای مهربون امسال رو خیلی خوب و قشنگ شروع کردیم، روزهای آخر اسفند خونه پر از بوی شیرینی خونگی شده بود که با روشا می پختیم، پر از خرید هفت سین و ماهی و سبزه. امسال سعی کردم خیلی کم و به اندازه خرید کنم ، برای روشا دوتا شلوار جین خریدم که روشا بهش می گه شلوار آبی صدا دار و مدام تو خونه و مهمونی پاش می کنه. قبل از تحویل سال با هم سفره رو البته روی میز چیدیم و سال جدید رو تحویل گرفتیم.   به رسم هر سال به عید دیدنی خانواده مامان جون و آقا جون رفتیم و روشا اولین عیدی هاش که اسکناس های نوی لای قرآن بود رو گرفت.( هر جا می رفتیم عیدی می گرفت می گفت مامان چرا همه به من پول می دن؟؟؟)   فردا ظهر هم مهمان...
18 فروردين 1393
1